ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

هفته بیست و هشتم بارداری

حالا دیگه وارد هفته بیست و هشتم شدیم. نمیدونی چقدر دلم می خواست الان به دنیا اومده بودی تا دستهای کوچولوتو لمس می کردم و توی چشمای نازت نگاه می کردم مامانی. می خوام بدونی که من و بابایی عاشقتیم و برای دیدن روی ماهت لحطه شماری می کنیم. گل پسرم! آخر این هفته بابایی میخواد اتاق خواب و آماده کنخ تا مامان بزرگ کمدتو بیاره هفته ی دیگه. راستی خاله معصومه هم آزمون رانندگیشو قبول شد. به قول خودش شاخ گول رو شکست. ارمیا! مامانی دوستت داره و همچنان منتظرته. ...
9 مرداد 1390

هفته بیست و هفتم بارداری

امروز من و نی نی ارمیا وارد هفته بیست و هفتم شدیم و من همچنان از خونه کارهای شرکت رو انجام میدم. دیگه کم کم نشستن جلوی لپ تاپ و کار کردن برام داره سخت می شه. آخه احساس می کنم پسر کوچولو اینطوری اذیت میشه. همش خودشو جمع می کنه یه گوشه. دیگه چی کار می شه کرد نی نی! انجام کارای خونه هم سخت شده برام. مثل ظرف شستن که واقعا کمرم درد می گیره. یا جارو زدن که ذیگه محمد رضا (بابایی آرمیا) اونو به عهده گرفته.     راستی پنج شنبه با خاله مرسده رفتیم برای آرمیا اتوبوس، موتور و 2 تا ماشین خریدیم. شایان(پسر دایی ارمیا) که 5 سالشه با دیدن اسباب بازیها همش می پرسید:اینا ماله کین؟ منم می گفتم واسه ارمیا، هر وقت به دنیا اومد بیا خونمو...
9 مرداد 1390

حالت روحی نی نی و مامان

من خیلی نی نی حساسی ام، اخه مامانم که دیلوزاشم  نالاحت بود، منم نالاحت بودم دیگشم حوصله نداشتم تو شکم مامانم تکون بخولم. بعدنشم که حالش خوب شد منم شولوغیمو شولو کلدم. الانم دالم وول میخورم. من آهنگ "چلا" رو خیلی دوس دالم. هل وقت مامانم بلام آهنگشو میذاله اولش از خوشحالی می لقصم ولی وشطاش خوابم میبله. ...
1 مرداد 1390
1